بگو، بزن! و برو از سکوت می‌ترسم به من که شمعم و از هر چه فوت می‌ترسم که با تمام وجود از سقوط می‌ترسم منی که ساده شبی از دو چشمت افتادم ببین که بغض من و انفجار نزدیک است درخت‌های بلند چنار نزدیک است که آه صندلی‌اش هم به دار نزدیک است برای کشتن خود هم یقینا استادم نشد که مرد تو باشم نشد عزیزدلم که بی تو روز و شبم را به قرص متصلم شبیه صادق و سگ‌ها میان کوچه ولم که آن نگاه تو هرگز نرفته از یادم اگر که زخم دلم را رفو نمی‌کردی شکستگی غرورم.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شخصیت شناسی منم ناگویا Joe کمیاب ترین ابزارها Jeremy پایان نامه و مقاله isi زیبایی و سلامت پوست و مو ونوس رایانه دفترچه یادداشت